نگاهی به کتاب « در آمریکا» اثر سوزان سانتاگ
  • امروز : افزونه جلالی را نصب کنید.
  • برابر با : 2 - ربيع ثاني - 1446
  • برابر با : Saturday - 5 October - 2024
0

نگاهی به کتاب « در آمریکا» اثر سوزان سانتاگ

  • کد خبر : 137757
  • 09 خرداد 1403 - 21:32
نگاهی به کتاب « در آمریکا» اثر سوزان سانتاگ
نگاهی به کتاب « در آمریکا» اثر سوزان سانتاگ ترجمه ی: « نیلوفر صادقی» برنده جایزه بهترین ترجمه از هفتمین دوره جایزه ادبی «ابوالحسن نجفی» 1402

عبدالحسین حاج سردار – در معرفی کتاب « در آمریکا» در منابع مرجع گفته شده است « رمانی است که در سال ۱۹۹۹ منتشر شده و براساس زندگی واقعی هنرپیشه لهستانی هلنا مووشکاه و ماجرای رفتنش به کالیفرنیا در سال ۱۸۷۶ نوشته است» اما در یادداشت های پشت جلد کتاب و همچنین تعاریف سایت های فروش کتاب؛ نوعی مبالغه و دراماتیزه کردن موضوع و داستان به چشم می خورد که کتاب فاقد آن است. “سوزان سانتاگ” نویسنده ای توانا در زمینه های گوناگون نظری با نگاهی متاثر از تحصیلات و نگرش فلسفی است که آثار بسیاری در زمینه های اجتماعی، سیاسی، هنری از خود به جا گذاشته است.

دیدگاهایش در زمینه ی عکاسی و تصویرسازی بسیار منحصر به فرد و عمیق است و همچنین تحلیل های وی از فلاسفه وجهان ذهنی آنها و انعکاس این تحلیل ها در آثار جستاری وی، جالب توجه و خواندنی است. اما این توانایی و تسلط در عرصه ی رمان نویسی، درخشش چندانی ندارد.

هر چند نویسنده از همان ابتدای کتاب، دست به نوآوری هایی در خلق جهان داستانی زده که قصد روایت آن را دارد. در سی صفحه ی ابتدایی داستان، با چگونگی ورود نویسنده به دنیای آدمهایش در مواجهه ای ذهنی روبه رو هستیم که نویسنده سعی کرده با حفظ فاصله گذاری، گستره ی عظیم دنیای تخیل نویسنده و نیروی قلم برای خلق یک اثر ادبی را با نوعی کنجکاوی سرخوشانه به نمایش بگذارد که هر چند طولانی اما در نوع خود جذاب است و باعث ایجاد حس کنجکاوی خواننده و همراهی با نویسنده در ورود به دنیای آدمهایی می شود که قرار است ساعت ها و روزهایی ( زمان و اوقات مطالعه کتاب) را با آنها سپری کند.

این، به نوعی جان بخشیدن به یک تابلوی نقاشی قرن نوزدهمی یا یک عکس قدیمی در تابلویی کلاسیک می ماند که شاید از تجربیات نویسنده در زمینه های عکاسی و هنرهای تجسمی سرچشمه گرفته باشد. اما نویسنده ای با قدرت قلم سوزان سانتاگ در جستارنویسی و تحلیل های فلسفی و… در عرصه رمان، دست چندانی رو نمی کند و این البته چیزی از توانایی او کم ننموده است. به داستان برگردیم: انگیزه ی مارینا و دوستانش در مهاجرت به آمریکا چیست؟

آیا به راستی آنها در کشور خود به تنگ آمده اند؟ بر مبنای کدام بخش ها یا شخصیت پردازی های داستانی و تقابل آدمهای کتاب با اوضاع اجتماعی زمانه؟ مارینا در اجراهای نمایشی خود در کشورش، هنرپیشه ای موفق و مورد استقبال منتقدان و اطرافیان است که مورد تعریف و تمجید ( و حتی حسادت) قرار می گیرد.

او در بخشی از کتاب با عنوان «نامه ای خطاب به هیچ کس» یعنی «نامه ای خطاب به خود» پس از اینکه در مورد علت مهاجرتش توضیحاتی می دهد و اینکه «مشکل خاصی ندارد» در پایان می نویسد: ….« نه هیچ کدام این ها دلیل تصمیمی که گرفته ام نیست. تصمیم دارم کاری کنم که همه مخالف آن اند، کاری که دلم می خواهد بعضی از دوستان در انجام آن همراهم باشند، هر چند که تمایلی ندارند؛ حتی «باگدان» ( همسری که به قول خودش «هر چه بخواهم انجام می دهد» )، که همیشه خواسته اش خواسته من است، باگدان اصلا دلش نمی خواهد این کار را بکند، ولی باید بخواهد. (صفحه ۵۵ کتاب) مارینا در یک مکالمه می گوید: « شاید اهل جایی بودن بزرگترین نفرین زندگی باشد. دنیا خیلی بزرگ است » و اندکی بعد می گوید « من جا و مکانی ندارم ! »

از این مکالمات و همچنین واگویه های دیگری که در جای جای کتاب( تا پیش از رفتن از لهستان)، به چشم می خورد، می فهمیم که انگیزه های اصلی برای این مهاجرت آن طور که عنوان شده: «به تنگ آمدن گروهی لهستانی وطن پرست و هنردوست از لهستان تحت اشغال روسیه» نیست و این بانوی هنرپیشه هم آن «وطن پرست» ی که به او نسبت داده شده، نمی تواند باشد، بلکه بیشتر به زنی اشراف منش می ماند که در ملالی روشنفکرانه، کنار همسری وفادار و شیفته ی او، از «عادی شدن در چشم همشهریان خود» بیش از هر چیز ملول و گریزان است و می خواهد نوع دیگری از زندگی را تجربه کند.

کما اینکه در ابتدای ورود به آمریکا نیز سعی می کند نوعی زندگی جمعی را با شیوه های خودکفایانه بیازماید و تا آنجا که می شود از هنر فاصله بگیرد. اما اندک اندک به خود باز می گردد و با اتکا به تواناییهای اصلی خود به صحنه باز می گردد. تناقض های درونی و بیرونی، شخصیت او را دچار سردرگمی نموده است.

تناقض هایی بین: مادری دلسوز بودن، همسری وفادار، هنرپیشه ای توانا بودن، عاشقی رازدار و… در واقع بیشتر شبیه میانسالی دختری همچون «اولگا ایونونا» ( در داستان بی نظیر «جیرجیرک» اثر “آنتوان چخوف”) است با عشاقی نظیر «ریشارد» که در اینجا نویسنده ای خودشیفته و خام است و در داستان چخوف، نقاشی بوالهوس بود با انگیزه هایی متفاوت که به هرحال نتیجه عمل در هر دو یکسان است.

بسیاری از صفحات کتاب به شرح سفر با کشتی آدم های فرعی داستان اختصاص یافته که هیچ نقشی در پیشبرد داستان ندارند و بیشتر نوعی مستندنگاری در ترسیم فضای دورانی است که وقایع داستان در آن اتفاق می افتد. مجموعه ای مطول از یادداشت های روزانه و مکالمات با همین آدم ها ( و از همین آدمها) نیز بر حجم کتاب افزوده شده است.

شخصیت هایی که نه تنها تاثیرگذار نیستند، از عمقی در حد یک کاراکتر ساده هم برخوردار نیستند و در لابه لای آنها شرح های مبسوطی از دیدارها و سفرهایی با ذکر تاریخ آنها تا زمان و مکان داستان را به یاد خواننده بیاورد. حضور و غیب شدن شخصیت «ریشارد» خود شرح دیگری است که نویسنده از انگیزه های آن غافل مانده یا به آن نپرداخته است.

به هرحال در مجموع، و براساس شمه ای از ماجرا چنان که گفته شد، جمع بندی زیر، نظر نگارنده در مورد کتاب «در آمریکا» است که البته ترجمه ای بسیار عالی و قابل تحسین دارد. اما با تمام اصراری که وجود دارد، فاقد جذابیت ها و کشش های یک رمان با حال و هوای قرن نوزدهمی است. و اگر مقایسه و انتخابی در کار باشد.

نمونه های درخشانی از این گونه ی ادبی در ادبیات جهان وجود دارد که خواننده می تواند وقت گرانبهای خود را برای خواندن و همچنین «لذت متن» آنها بگذارد: بهترین ویژگی این رمان، برای ما فارسی زبانان؛ ترجمه ی روان کتاب است و به حق، صبر و دقت نظر مترجم آن قابل تحسین وعیب پوشانه است.

معایبی که به مدد ترجمه و چاپ خوب کتاب، از این نویسنده ی توانا (در زمینه های متفاوت- چنان که ذکر شد-) قابل تحمل گشته اند از جمله اینکه : -داستان فاقدکشش وپیچ های داستانی [ از نوع وگونه ای که نویسنده به سراغش رفته] است. -شخصیت هایی که در چندین بخش رمان به ذکر جزئیات رفتاری و مسائلشان پرداخته شده اما ناگهان رها می شوند.

گویی نویسنده به نوعی آنها را از سرخود باز کند -رابطه¬ی پوچ و بی سر و ته مارینا (شخصیت اصلی) با معشوقش؛ نویسنده ی سردرگمی به نام ریشارد-آن هم تقریبا در دیدرس همسرش که برخوردی ابلهانه با موضوع دارد که البته اگر ادامه می یافت به “مادام بواری”ثانی تبدیل می شد. اما نویسنده گویا متوجه این تشابه شده و ناگهان بی مقدمه آنرا قطع و رها کرده و پایانی متفاوت [ و البته تصنعی] برای این رابطه ساخته است.

-همچنین است نامه نگاری های عاشقانه وار و مکرر شخصیت اصلی با دکترش در لهستان(هنریک) -اصولا صداقت این شخصیت در ارتباطهایش با خود، خانواده و زندگی اش چگونه است ؟ هیچ گونه واکاوی ( از نوع فلوبرگونه) از این شخصیت به دست نمی آید و درنتیجه هیچ نوع همدلی ای نیز در خواننده بر نمی انگیزاند.

-نویسنده در بخش هایی از کتاب تصاویری از پشت پرده¬ی تماشاخانه های لهستان و آمریکا با ذکر جزئیات آنها آورده که تحسین برانگیز است. – و اینکه چرا داستان، با مونولوگ طولانی آن هنرپیشه ی مرد مقابل مارینا در تئاتر(برادر جان بوت، قاتل لینکلن) به پایان می رسد؟ این مرد کیست؟

چرا مارینا در مقابل او واکنشی منفعلانه [و با عطوفت] بروز می¬دهد؟ آیا قراراست ایشان معشوق جدید مارینا باشند؟ …اما خیر! خوشبختانه خود نویسنده هم [مثل خوانندگان] حوصله¬ی این یکی را دیگر ندارد و ناگهان؛ رشته ی حرف های کسل کننده ی او و کل داستان را قطع می کند و.. تمام!

لینک کوتاه : https://tabakhabar.ir/?p=137757

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.