عبدالحسین حاج سردار – بهترین ویژگی این رمان، برای ما فارسی زبانان (با ذکر احتیاط درکاربرد لفظ”رمان”)؛ ترجمه ی روان و بی نقص آن است و به حق، صبر و شکیبایی و دقت نظر مترجم درترجمه ی آن قابل تحسین وعیب پوشانه است.
معایبی که به مدد ترجمه و چاپ خوب کتاب، از این نویسنده ی توانا-که البته در زمینه های گوناگونی با موفقیت قلم زده اند- قابل تحمل گشته اند از جمله اینکه :
-داستان فاقدکشش وپیچ های داستانی [ از نوع وگونه ای که نویسنده به سراغش رفته] است.
-شخصیت هایی که در چندین بخش رمان به ذکر جزئیات رفتاری و مسائلشان پرداخته شده اما ناگهان رها می شوند[گویی نویسنده به نوعی آنها را از سرخود باز کند]
-رابطهی پوچ و بی سر و ته مارینا (شخصیت اصلی) با معشوقش؛ نویسنده ی خودشیفته و سردرگمی به نام ریشارد-آن هم تقریبا در دیدرس همسرش که برخوردی خوشبینانه و ابله وار دارد [ که البته ادامهی آن می شد “مادام بواری”ثانی! و نویسنده ناگاه متوجه این تشابه شده که بی مقدمه آنرا قطع و رها کرده و پایانی متفاوت [ و البته تصنعی] برای این رابطه ساخته است.
-همچنین است نامه نگاری های عاشقانه وار و مکرر شخصیت اصلی با دکترش در لهستان(هنریک)
-اصولا صداقت این شخصیت در ارتباطهایش با خود، خانواده و زندگی اش چگونه است ؟ هیچ گونه انگیزه یابی و واکاوی ( از نوع فلوبرگونه) از این شخصیت به دست نمی آید و درنتیجه هیچ نوع همدلی ای نیز درخواننده بر نمی انگیزاند.
-نویسنده در بخش های گوناگون با ذکر جزئیات زندگی پشت پردهی تماشاخانه های لهستان و آمریکا طبع آزمایی هایی با ذکر جزئیات دقیق به عمل آورده که تحسین برانگیزاست [و البته ملال آور]
– و اینکه چرا داستان، با مونولوگ طولانی آن هنرپیشه ی مرد مقابل مارینا در تئاتر(برادر جان بوت، قاتل لینکلن) به پایان می رسد؟
این مرد کیست؟ چرا مارینا در مقابل او واکنشی منفعلانه [و با عطوفت] بروزمیدهد؟ آیا قراراست ایشان معشوق جدید مارینا باشند؟ …اما خیر! خوشبختانه انگارخود نویسنده هم [مثل خوانندگان] حوصلهی این یکی را دیگر ندارد که ناگهان؛ رشته ی حرف های کسل کننده ی او و کل داستان را قطع می کند و تمام!