روایت بیماران از ماجرای نابینا شدن ۹ نفر در بیمارستان نگاه
  • امروز : افزونه جلالی را نصب کنید.
  • برابر با : 28 - جماد ثاني - 1446
  • برابر با : Sunday - 29 December - 2024
1

روایت بیماران از ماجرای نابینا شدن ۹ نفر در بیمارستان نگاه

  • کد خبر : 139929
  • 09 دی 1403 - 0:25
روایت بیماران از ماجرای نابینا شدن ۹ نفر در بیمارستان نگاه
نابینا شدن ۹ نفر در بیمارستان نگاه، دو هفته است که رسانه‌ها از این تیتر را می‌زنند و درباره‌ی این اتفاق می‌نویسند. ۹ نفری که می‌دانیم یک روز و در یک اتاق، عمل جراحی آب مروارید داشته‌اند، ساده‌ترین جراحی چشم. ولی بعد از آن نابینا شده‌اند. اما خودشان چه می‌گویند؟

خبرهایی که دو هفته گذشته رسانه‌ها را پر کرده برای مخاطبان فقط خبر است و برای آن نه نفر حادثه‌ای دردناک و ویران‌گر. ۹ نفری که هر کدام از یک شهر و گوشه‌ی ایران آمده بودند، یکی از شمال شرق و یکی از جنوب غرب، یکی از سمنان و دیگری از تهران. سرنوشت همه‌ی آن‌ها در اتاق شماره ۳ عوض شد و یک وسیله‌ی آلوده یا به قول پزشک‌ها آن-استریل هم‌درد و هم‌رنجشان کرد و زندگی‌شان زیر و رو شد.
فراز در خبری نوشت:در خبرها از ۹ نفر نوشته می‌شود ولی بعضی از این بیماران می‌گویند عدد درست ۱۱ یا ۱۴ نفر است. پس از گفتگو با رئیس بیمارستان نگاه، سراغ بیماران رفته‌ است. صحبت‌های ۴ نفر را شنیدیم تا شرح ماجرا را از قول آن‌ها بشنویم، بدانیم چه چیزهایی را پشت سر گذاشته‌اند و حالا در چه شرایطی هستند. بخش‌هایی از حرف‌های این افراد با صحبت‌های رئیس بیمارستان متفاوت و سوال برانگیز است.

تربت حیدریه کجا؟ تهران کجا؟ دیگه روز خوش ندیدم…

صدوقی‌نژاد مردی ۵۹ ساله است که تا اول پاییز کشاورز بود. لهجه‌ی خراسانی از همان سلام و علیکِ اولِ گفتگویش شنیده می‌شود، لهجه و صدایی که حالا بیش از هر چیزی با درد و رنج همراه است. به تهران آمده بود تا دخترش را ببیند، دختری که این‌جا شغل خدماتی دارد و به او توصیه می‌کند همین جا دکتر برود تا عمل جراحی مطمئن‌تری داشته باشد.

غریبگی با تهران و شروع داستانش این‌طور تعریف می‌کند: «ما که شهرستانیم. ساکن توی خراسان رضوی. تربت حیدریه. بخش رُشتخواریم ما. شهری به نام شهر جنگل. ۱۰۰۰ کیلومتر راهه حقیقت. ما کجا؟ تهران کجا؟ رفتیم تهران از دخترمون خبر بگیریم. گفت بیا همین‌جا عمل کن بیمارستان خوبیه. تخصصیه. یکشنبه رفتیم دکتر، گفت سه‌شنبه بیان عمل کنین. ما رفتیم. سرشب بود، ساعت ۴ و ۵ عمل کردیم. ساعتای ۸ و ۹ شب دیدم درد شدید دارم. رفتیم بیمارستان، گفتن هیچه نیست، شب خوابم نبرد از درد.»

شب تا صبح درد می‌کشد و روز بعد دختر، پدرش را به اورژانس و بعد از ظهر به مطب می‌برد. پزشک جراح متوجه غیرعادی بودن شرایط می‌شود: «گفت برین استاد ببینه، همین دکتر که عمل کردَه بود، فرستاد ما رو پیش دکترِ دیگَه. اون دکتر دیگَه گفت باید همی الان بره اتاق عمل، عمل بِشَه. عفونت کرده. رفتیم و اون‌جا دیدیم چن نفر دیگَه‌م به ما اضاف شدن. همونایی که توو اون اتاق عمل شدَه بودن. شدیم ۹ نفر. ما رو فرستادن بیمارستان لبافی. خودَشان گفتن. بیمارستان لبافی هم یَک عملِ ملتحمَه انجام دادن. تقریبا ۱۰-۱۵ روز طول کشید. امیدوار بودیم دیدمان برگرده. گفتن چن روز دیگَه بیاین تا بخیه‌هاشا بکشیم.»

با از بین رفتن امید، درد جای بینایی و دید را می‌گیرد و از چشم‌های پیرمرد به همه‌ی بدنش می‌ریزد. چند بار عمل جراحی و بیهوشی هم ضعیفش کرده بود تا این‌طور نتیجه بدهد: «از بیمارستان لبافی که مرخص شدیم، دیدن حالت تهوع داریم و نمیتونیم غذا بخوریم. درد شدید، سردرد، دست‌ و پا درد، یعنی واقعا خیلی اذیت میشیم. گفتن بریم دکتر مغز و اعصاب. دکتر مغز و اعصاب میگَه این کاری بوده شده. باید این فکرا رو به خودت نیاری. میگَه این ویروسه دیگه توی بدنتون جا گرفته. برای همین درد دارین. باید تحمل کنین دیگه. چون اعصابت به هم میریزه، دردا شدیدتر میشَه. میگن اضطراب پیدا کردین و به همین خاطر درداتون بیشتر شده.»

مرد دل پردردی دارد، شاید بیشتر از درد چشم‌ها و دست و پایش. تهران آمدن برایش چیزی جز رنج و زحمت نداشت:
خانمم که خبردار شد اومد تهران. ۴۵ روز تهران بودم. ۲۱ روز هم دکتر مهلت داده تا ما این بخیه‌ها را بکشیم. باز ما این همه راه، ۱۰۰۰ کیلومتر بریم به خانَه. باز برگردیم بیایم. صبر کردیم که بعد ۲۱ روز که بخیه‌ها رو بکشیم. چند شب توی خانه‌ی دخترم بودیم. ولی دخترم مسئول جاییه، نمیشد بیشتر بمانیم. چند شب هم امامزاده صالح ماندیم. دیدیم که برای ما سخته. هوا سرد هم شد، چند شب رفتیم مسافرخانه. دکتر عین‌اللهی هم بخیه‌های ما رو کشید توی بیمارستان نگاه. دکتر حسینی بخیه رو زده بود. چند تا از بخیه‌ها را کشیدن. باز ۳ تاش موند. گفت توی شهرستان شما می‌تونین بکشین.»

کشاورز خراسانی فقط یک چشم از دست نداده، کل زندگیش زیر و رو شده است. زندگی خودش و تمام خانواده‌اش به هم ریخته: «از همون زمانَم تا همی الانم دیگَه نمیدونم چیجوره که همِه‌ش درد دارم، حالت تهوع، هیچه نمیتونم بخورم. شغل ما کشاورزی بود ولی الان توی خانَه افتادیم. ضعیف شدیم. عکسای تا قبل از بیمارستان ما را ببینَن. الان ببینَن، مقایسَه کنن. ۱۵ کیلو وزنم آمده پایین. همه چیزمان به هم ریختِه. از اون روز دیگه یک روز خوشی برای ما نیست. با هفت تا بچَه. حقیقتش دیگَه نِه کاری ازم برمیاد. یَک پسر داریم میرَفتَه مدرسه. اینم که به خاطر ما درسش را ول کرده.»

دکتر علی نیلی  گفته بود بیمارستان تمام هزینه‌های درمانی و جانبی بیماران را پراخت کرده است ولی صدوقی‌نژاد چیز دیگری می‌گوید: «ما رفتیم بیمارستان. گفتن از اون وقت دیگه دیر شده تا الان. این رفته توی حسابداری.  ۱۴ میلیون و خرده‌ای اولیه داده بودیم برای عمل، اون را ندادن. اون دکترای مغز و اعصاب هم هرچی فاکتور دادیم، قبول نکردن. توی این شهر تهران از این سر تا اون سر. چقدر پول دادیم و خرج کردیم. پول اسنپ، پول مسافرخونه، رفت و آمد، ام‌آرآی بگیر، عکس بگیر، سی‌تی‌اسکن بگیر. گفتن که نه دیگه گذشته. اومده بودیم تهران، رفتم پیش دکتر میرمحمدصادقی، مطبش. همون‌که منو اول عمل کرده بود. اون سه تا بخیه را کشید. پول ویزیت نگرفت.»

چرا دوباره تهران اومدین؟ «واقعیتش باز ما را خواستن. گفتن یه جلسه‌ای باید برین دادگاه. ۵ تا از این مریضایی که چشمشان را از دست داده بودن، با ما بودن. اونجا رفتیم دادگاه چند تا سوال از ما کردن. یه وکیل گرفتیم تا ببینیم چی کار کنیم با ۷ سر عائلَه. پسرمون مدرسه بوده. دختر دم بخت. چشم‌مان را از دست دادیم، ببینیم میخوان چی کار کنن. مقصر بیمارستانَه؟ مقصر دکترَه؟ چرا این بلا سر ما اومد؟ وکیل گفت به ما خبر میده.»

دختر آقای صدوقی‌نژاد همه چیز را با دقت به یاد می‌آورد، این‌که پدرش ساعت ۵.۵ به اتاق عمل رفته، نفر هفتم بوده، یک ساعت بعد از غذا خوردن گفته چشمش داره درشتی می‌کنه و…

درباره‌ی عوارض جراحی و مشکل ادامه‌دار پدرش می‌گوید: دکتر مغز و اعصاب گفت بابای من به دلیل عفونت و استرس فیبرومیالژیا گرفته. (نوعی بیماری مزمن و پیچیده که با درد عضلانی و اسکلتی در تمام بدن همراه است، گردن، کمر، شانه‌ها و لگن، ماهیچه‌ها، تاندون‌ها و مفاصل درگیر می‌شوند.) هر روز به خاطر دردهای زیاد، بابا رو اورژانس می‌بردم. متخصص گوارش، ام‌آرآی، آزمایش‌های مختلف. فقط این‌ها نبود. روحیه‌ی بابا خیلی بده، نمیتونه کار کنه و مرتب عینک می‌زنه که کسی چشمش رو نبینه. چشم دیگه‌ش را دو سال پیش توی مشهد عمل آب مروارید کردیم که هیچ مشکلی نداشت.»

او نیز در گفت‌وگو با فراز حرف پدرش را تایید ولی حرف دکتر نیلی را رد می‌کند. بیمارستان هیچ هزینه‌ای به آن‌ها نداده است:
«به خانم سعادت زنگ زدم و گفتم حداقل هزینه‌ی اولیه رو برگردونین. بابای من یه رعیته، بتونه هزینه‌های الان رو بده. گفت مدیر بیمارستان قبول نمی‌کنه. هیچ کدوم از هزینه‌های بعدی رو هم قبول نکردن. حتی یه ۱۰۰۰ تومنی.»

141131_345.jpg

شما خبرنگارها دنبال چی هستین؟

خانم عین، می‌گوید مادرش بعد از ساعت ۹ جراحی شده  و اولین جراحی آب مروارید او بوده است. ساعت ۱۲ یا بعد از اذان مرخص و علائم تقریبا از شب شروع می‌شود. اذان صبح شدت می‌گیرد و ظهر دیگر تحمل نداشته است. به گفته‌ی او درد مادرش زیاده نبوده و بیشتر حالت تهوع اذیتش می‌کرده. از همان ظهر به خاطر ترشحات غیرهادی متوجه عفونت چشم می‌شوند.

وقتی مطب می‌روند و پزشک وضعیت را می‌بیند به بیمارستان تلفن می‌کند و می‌پرسد چه اتفاقی افتاده؟ سه بیمار آمده‌اند و هر سه فشار چشم‌ خیلی بالا داشته‌اند؟ به گفته‌ی خانم عین پزشک درباره‌ی آلودگی پدها پرسیده و جواب‌ بیمارستان منفی بوده است.

دکتر دارو تجویز می‌کند و می‌خواهد صبح روز بعد دوباره مطب بروند ولی وقتی به خانه می‌رسند از بیمارستان تماس گرفته می‌شود تا به اورژانس بیمارستان بروند. به خاطر عفونت، دستور بستری داده می‌شود و همان‌جا متوجه می‌شوند چند بیمار دیگر همان شرایط و همان مشکل را دارند.

خانم عین در تماس دوم روزنامه فراز که دو روز بعد بود، از خبرنگارها به‌شدت گلایه دارد که دنبال چی هستین؟ ۲ ماه پیش کجا بودین؟ بیمارستان که هنوز داره کار می‌کنه. می‌گویم وزارت بهداشت تایید داده و فکر می‌کنید باید بیمارستان تعطیل بشه؟ عصبانی جواب می‌دهد که نه، عمدی نبوده، نمی‌خواستن این‌طور بشه، یه اتفاق بوده، حالا شما می‌خواین ازش چی دربیاد؟ بیمارستان که نمی‌خواسته این‌طور بشه. من و شما زبون همدیگه رو نمی‌فهمیم…

بین صحبت‌ها این را هم می‌گوید که ابتدا ۱۱ خانواده بوده‌اند ولی ۲ نفر همان اول ترجیح داده‌اند دنبال شکایت نباشند!

ولی این کل داستان نیست…

آقای میرزاخانی ۵۴ ساله و مدیر مدرسه است. او هم اول مطمئن می‌شود خبرنگار و مستقل هستم تا گفت‌وگو کند. چشم راستش ۱۰ شهریور در همین بیمارستان جراحی شده و مشکلی نداشته و ۱۷ مهرماه برای جراحی چشم چپ دوباره مراجعه کرده است. می‌گوید: «دور و بر ساعت ۱۲ نوبت من بود. معمولا بعد از عمل یک ساعتی بیمار را در بیمارستان نگه می‌دارند و بعد مرخص می‌کنند. خونه که رفتم از عصر درد شروع شد، چون تجربه‌ی چشم راستم را داشتم، به نظرم غیرعادی بود. آبریزش و درد شدید و زیاد بود. با دکتر تماس گرفتم که گفت طبیعیه و بعد از عمل چنین چیزهایی هست. چشم با چشم فرق داره. دور و بر ۱۰ تا ۱۱ شب مجدد تماس گرفتیم و گفتیم بدتر شده. قرار شد روز بعد مطب برویم و دارو بگیرم.»

دلتون پاک باشه. آقای مدیر این اصطلاح را برای توضیح علائم بیماری می‌گوید و ادامه می‌دهد: «بالا هم می‌آوردم، گفتن فشار چشمت بالاست. نتونستم تا صبح بخوابم. صبر نکردم که بعد از ظهر مطب برم و صبح اورژانس رفتم که معاینه کردن و گفتن چیز خاصی نیست. ساعت ۲ بعد از ظهر مطب رفتم. دکتر عفونت رو متوجه نشد و دارو نوشت. دور و بر ۸ شب خودشون تماس گرفتن و گفتن ساعت ۱۱ شب بیمارستان نگاه باشین، باید دوباره اتاق عمل برین.»

آقای میرزاخانی یکی از کسانی است که بخشی از چشم او به خاطر عفونت زیاد تخلیه شده است. او در ادامه برای خبرنگار فراز توضیح می‌دهد: «روز بعد چشمم از شدت درد داشت از حدقه بیرون می‌زد. اوضاع وخیم‌تر شده بود. بعد از عمل دوم، پزشک‌ها گروهی معاینه‌ام می‌کردن. گفتن مایع زیاد تزریق کردیم و باید باز هم اتاق عمل بروی تا مایع کم بشه و به مغز و لایه‌های زیری سرایت نکنه. بعد هم متفق‌القول گفتن که عفونت خیلی شدیده و باید چشم تخلیه بشه.»

«پسرم چند پزشک از خارج بیمارستان بالای سرم آورد و یکی که نیامد، خودم به مطبش رفتم که اونها هم گفتن بینایی برنمی‌گرده و باید چشم تخلیه بشه. متوجه شدم دیگه کاری نمیشه کرد، برای حفظ جان، رضایت دادیم که تخلیه بشه. من را به بیمارستان لبافی‌نژاد اعزام کردن و چشم تخلیه شد. بعد از اون یه بار دیگه توی نگاه عمل شدم. کلا ۶ بار اتاق عمل رفتم. به خاطر یک آب مروارید ساده. همچنان هم درگیرم و باید برم و بیام.»

این بیمار نیز برای جراحی‌های بعدی پولی پرداخت نکرده ولی نه هزینه‌ی اولیه به او برگشته و نه هزینه‌های جانبی را گرفته است. برای چشمی که دیگر ظاهر چشم ندارد. وضعیت را این‌طور شرح می‌دهد:
«من از بیمه تکمیلی و اصلی استفاده کردم و یک میلیون و خرده‌ای پرداخت کردم که خودم پیگیر نشدم. قسمت رنگی تخلیه شده. کانفورمر گذاشتن. بینایی که از بین رفت. فقط می‌تونن ظاهر رو با پروتز دربیارن. بیمارستان نگاه بعضی قسمتا رو تقبل کرده ولی بعضی رو نپذیرفتن و هزینه جراحی اولیه رو برنگردوندن.»

جراحی چشم دیگه‌ را هم این‌جا و با همین پزشک داشتم ولی مشکل عفونت و عوارض نداشتم. این عمل را می‌تونستم شهرستان انجام بدم، برای احتیاط بیشتر و این‌که کار بهتر پیش بره، اومدیم تهران، بیمارستان خصوصی که سرنوشت این شد.

یک بار و یک اتفاق بود ولی من هم می‌ترسم

پریچهر نام زنی خوزستانی است که روز ۱۷ مهر جراحی شد. از آن زن‌ها که فامیل را دور هم جمع می‌کنند و به گفته‌ی دخترش (زیبا) همین جمع دوستان و آشنایان مهربان باعث شده مادرش این مدت کمتر فکر کند و کمتر غصه بخورد و روحیه‌اش بهتر باشد. ولی شما هم می‌دونین مادر نقطه‌ی مرکزی خونواده است و گرمای خونه به مادره، وقتی سالم نباشه، خونه دیگه خونه نمیشه.

زیبا را نمی‌بینم. گفتگوی ما تلفنی است. احتمالا سنش از ۴۰ سال بیشتر نیست. ته لهجه‌ای دارد که چندان به جنوبی‌های نمی‌خورد و از حرف‌هایش می‌فهمم جزو بختیاری‌های خوزستان است و با وجود سختی‌های این مدت هنوز پرانرژی و زنده‌دل.

درباره جراحی مادرش در تهران می‌گوید: «مادرم قبلا به خاطر مشکلی یکی از چشم‌هایش زیر نظر پزشکی در اصفهان بود که فهمیدیم بیمارهایش خیلی راضی نیستند و تهران آمدیم تا مشکلی پیش نیاید. حالا چشم سالم را از دست داده است و هنوز باید تزریق برای چشم دیگر ادامه داشته باشد که مسدودیت از بین برود.» ولی دنبال حرفش اضافه می‌کند: «نمی‌دونم، شاید خواست خدا بوده که این‌طور شده.»

مادرش مانند بقیه بیمارها پس از جراحی دچار عوارض حاد شده است ولی به او هم گفته‌اند که این وضعیت پس از جراحی طبیعی است تا این‌که عصر روز ۱۸ مهر با آن‌ها تماس گرفته می‌شود تا برای جراحی دوباره به بیمارستان بروند. او سه بار جراحی شده و  دومی و سومی در بیمارستان فارابی بوده‌اند.

مادر او بیمه‌ تکمیلی با پوشش خوبی داشته، در بیمارستان فارابی هزینه نکرده‌اند ولی هزینه‌های اولیه برنگشته و هیچ هزینه‌ی دیگری هم به آن‌ها پرداخت نشده است. حتی با وجود رفت‌و آمد زیاد به خوزستان. می‌گوید: فاصله خوزستان تا تهران کم نیست، رفت و آمد به هر شکلی سخته و هزینه‌ها هم زیاد. یک بار که اومده بودم تهران دو شبانه‌روز نخوابیدم.

خانم سیدی بیمارستان را مقصر نمی‌داند و فکر می‌کند اتفاقی غیرعادی بوده ولی غیرممکن نیست. او به روزنامه فراز می‌گوید راضی به بدنامی بیمارستان نیستیم، از نظر من مقصر نبود. یک بار این اتفاق افتاده، هر روز که اتفاق نمیفته. با این حال خودش هم دیگر از جراحی چشم می‌ترسد و می‌گوید: «بله خودم هم عینک می‌زنم و می‌خواستم جراحی کنم که دیگه عینک نزنم ولی می‌ترسم و کلا از خیرش گذشتم، نه اون‌جا و نه هیچ جای دیگه.»

آقای ح یکی دیگر از بیماران اتاق شماره ۳ بود. با یکی از پسرانش درباره‌ی اتفاقات پس از جراحی، عفونت و برخوردهای بیمارستان حرف زدیم. پسری که از اتفاقات این مدت به خاطر بی‌صداقتی‌ها عصبانی است و به هیچ وجه نمی‌خواهد از پیگیری قانونی بگذرد. خانواده‌ی آن‌ها پیشنهاد توافق، حل مسالمت‌آمیزِ موضوع از طرف بیمارستان را توهین می‌دانند و حرف پدرش را بازگو می‌کند: حاضرم باغ چند میلیاردی‌ام را بدهم، بینایی چشم مرا برگردانید.

او همان تجربه‌ای را داشته که سایرین داشته‌اند. پسرش درباره ساعت‌های پس از جراحی می‌گوید: «درد پدر زیاد بود، چند بار تماس گرفتیم که گفتند طبیعی است ولی آبریزش که طبیعی نبود. به بیمارستان، اورژانس و مطب مراجعه کردیم و دکتر هم قبول نکرد که وضعیت غیرعادی است و گفت صبح نوزدهم بیمارستان بینا باشیم. ساعت ۷-۷:۳۰ عصر روز هجدهم از بیمارستان نگاه با ما تماس گرفته شد تا آن‌جا برویم. اورژانسی پدر را دیدند و گفتند باید دوباره به اتاق عمل برود ولی نگفتن چه اتفاقی افتاده.»

پسرآقای ح دلیل توضیح ندادن بیمارستان را برای روزنامه فراز این‌طور توضیح می‌دهد: «‌گفتن باید بیماری را بشناسیم. عوارض خیلی زیاد بود. پدر بعد از جراحی دوم درد زیاد و تهوع و استفراغ داشت و دو سه روز نتوانست غذا بخورد. تا این‌که ۱ تا ۱.۵ روز بعد که خانواده‌های دیگر آمدند و اعتراض کردیم. به ما گفتند دلیل مشکل، عفونت و ویروسی به نام سودوموناس است که یک بیماری اتاق عملیه و هر جایی می‌تونه اتفاق بیفته. گفتن یک به ۱۰۰۰ این اتفاق میفته.»

ح هم مانند یکی دیگر از بیماران می‌گوید که مدیر بیمارستان از همان روزهای اول از احتمال عمدی بودن اتفاق و دشمنی با بیمارستان را مطرح کرده بود: «به ما گفتن احتمال خرابکاری میدیم. یک یا دو نفر را اخراج کرده‌ایم که اونا تهدید به خرابکاری کرده بودن. ولی اگر این‌طور بوده باید پلیس را خبر می‌کردن و بیشتر مراقب می‌بودن، چرا جلوی اون افراد رو نگرفتن و اجازه دادن چند بیمار  آسیب ببینن؟ چرا اون افراد تونستن وارد اتاق عمل بشن؟» آقای ح به اصرار بیمارستان نگاه برای این‌که جراحی بعدی در بیمارستان فارابی انجام شود، بدبین است و آن‌را نشانه‌ی پنهان‌کاری می‌داند برای این‌که کسی متوجه اتفاقات روز ۱۷ مهر نشود.

این خانواده نیز هزینه‌ای از بیمارستان نگرفته‌اند و به گفته خودشان حاضر هم نبودند پولی بگیرند: «از بیمارستان تماس گرفتن و گفتن که هزینه‌ها رو میدیم. بیمه تکمیلی هم داشتیم ولی برای هزینه‌ی رفت‌وآمد و هزینه‌های جانبی حتی یک ریال پرداخت نکردن. بماند که ما دنبال پول نبودیم. چه پولی می‌تونه بینایی چشم پدر ما رو برگردونه؟ پدری که ستون خونه بود، پادشاه خونه بود، مراقب همسر مریضش بود و حالا برای کارهای خودش هم باید بهش کمک کنیم.»

ح از تلاش بیمارستان برای توافق با بیماران و پیشگیری از شکایت، گلایه دارد و می‌گوید: «بیمارستان اصرار داشت که شکایت نکنیم. کسی از طرف بیمارستان با ما تماس گرفت و خودش را وکیل معرفی کرد ولی متوجه شدیم دختر آقای نیلی است. دنبال این بودند که مسئله را مسالمت‌آمیز حل کنیم و کار به شکایت نکشد. ما چهار نفر به توافق رسیدیم که مدتی به بیماران‌مان استرس ندهیم و وقتی مطمئن شدیم چشم‌هایشان نابینا شده است، تصمیم گرفتیم شکایت کنیم. به پزشکی قانونی و دادسرای جرائم پزشکی مراجعه کردیم و گفتند از پرونده شما اطلاع داریم و حتی بدون وکیل هم می‌توانید آن‌را پیگیری کنید.»

آقای ح در پایان گفتگو  تاکید می‌کند دلیل اصلی شکایت‌ و پیگیری‌شان جلوگیری از تکرار چنین اتفاقی برای بقیه مردم است.

لینک کوتاه : https://tabakhabar.ir/?p=139929

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.