۱- سینمای آلمان :
یکی از باسابقه ترین سینماها در جهان سینمای آلمان است ، این سینما از بدو پیدایش تا کنون با فراز و نشیب هایی روبرو بوده است ، سینمای آلمان دوران طلایی خود را با فیلم اکسپرسیونیستی ” کابینه کالیگاری ” ( رابرت وینه) در سال ۱۹۱۹ شروع کرد و تا پایان دهه سی میلادی ادامه داد ، پس از آن و با شروع جنگ دوم جهانی با افول روبرو شد ، هرچند نباید حضور بانویی مثل “لنی ریفنشتال ” با فیلم هایی چون “پیروزی اراده “و “المپیک” را نادیده گرفت ، اما با شروع دهه هفتاد و پس از آن نسل جدیدی از فیلمسازان قدم به عرصه گذاشتند که با نگاه به سینمای کلاسیک آمریکا ، اما با بیانی مدرن و متحول شده فیلم می ساختند ، آنها توانستند با درخشش در جشنواره های معتبر جهانی اعتبار زیادی برای سینمای آلمان بدست آورند ، فیلمسازانی مثل ” ورنرهرتزوگ” ( معمای کاسپارهاوزر) ، “راینر ورنرفاسبیندر” ( رولت چینی)، و “ویم وندرس” ( آلیس در شهرها) از پایه گذاران سینمای نوین آلمان هستند.
۲- ویم وندرس :
وندرس که یکی از اولین فارغ التحصیلان آکادمی سینما و تلویزیون مونیخ است ، خود را کاملا وقف تئوری های بیان سینمایی کرده است ، نوشته های او که ارتباطی نمادین با فیلم هایش دارند ، همگی در باره قدرت تصویر ، سختی های داستانگویی و موانع درک مفاهیم هستند، وندرس معتقد است که فیلم توانایی جستجو ، کشف و بنابراین رها کردن جهان فیزیکی را دارد .
وندرس تقریبا در تمام فیلم ها و نوشته هایش به تاثیر گریز ناپذیر آمریکا روی نسل پس از جنگ آلمان می پردازد ، او چند سالی را در آمریکا زندگی کرده و پس از آنکه به عنوان کارگردان فیلم هملت ( ۱۹۸۲) از طرف فرانسیس فورد کاپولا استخدام نشد و بعد از سرنوشت ناخوشآیند تولید این فیلم ، دیدگاه تحسین آمیزش به آمریکا آشکارا به بدبینی گرایید ، وی قبل و بعد از هملت فیلم هایی ساخته که یا در آمریکا می کذرند یا به تنش میان آمریکا و اروپا می پردازند .
۳- فرشتگان :
فرشته از نگاه دینی ، خصوصا در ادیان بزرگی مثل اسلام و مسیحیت عبارت از موجود بالداری است که رابط بین خداوند و آدمیان میباشد ، این موجود که در اسلام وجه مثبت دارد ، موجودی است است بدون گناه ، معصوم و مقرب خدا ، در مسیحیت به دو نوع در نظر گرفته می شود ، فرشتگان بد و منفی که از رانده شدگان درگاه خداوند هستند و فرشتگان پاک و مقدس که از مقربین درگاه خداوند هستند ، هرچند در هردوی این دین ها انسان بودن نزد خداوند متعال اشرف است ، زیرا خداوند به انسان لذت هایی بخشیده که ملائک از آن محروم هستند ، لذت هایی مثل غذا خوردن ، خوابیدن و از همه مهمتر عشق ورزیدن ، عشق و اعتقاد به آن ، که از اصلی ترین تفاوت بین فرشته و انسان هستند .
۴- فیلم
در اواسط دهه ۱۹۸۰ در دوره ای که ظاهرا بحران هویت ملی به اوج رسیده بود ، وندرس به آلمان بازگشت تا فیلم زیر آسمان برلین را بسازد ، فیلمی در باره گذشته و آینده برلین و آلمان ، داستان فیلم از دید دو فرشته بازگو می شود که بی آنکه دیده شوند ، در محله های مختلف برلین امروزی می چرخند ( با تصاویر سیاه و سفید ) .از این فیلم اغلب منتقدین به عنوان یک اثر پست مدرن یاد کرده که پیوند میان زمان و مکان را در هم می شکند ( فرشته ها خارج از زمان و مکان حضور دارند ) و خط روایی پاره پاره ای را پی می گیرد .
فرشتگان با آدم های زیادی برخورد می کنند ، از کودکان تا پیرمردان ، با هنرپیشه ای به نام پیتر فالک که از آمریکا برای بازی در فیلم به آلمان آمده تا دختری به نام ماریان که در سیرکی بندباز است و از کار خود ناامید است ، در طول زمان آنها علاوه بر آشنا شدن با دردها و رنج های مردم مثل جنگ ، گرسنگی ، با مسائل شادی آفرین آنها نیز آشنا می شوند ، آنها در می یابند که لذت نوشیدن یک فنجان قهوه و یا قدم زدن زیر باران موهبتی است الهی که خداوند به آدمیان عنایت فرموده و آنها از آن محروم هستند و این به دلیل احترامی است که خداوند برای بشر قایل شده و او را بالاتر از فرشتگان مقرب خود قرار داده است .
یکی از فرشتگان عاشق دختر بند باز می شود ، همین حس عاشق شدن سبب می شود که از حالت فرشته بودن در آمده و انسان شود ، او اکنون نیاز به پول را درک می کند ، طعم غذا را حس می کند ، چه باک اگر دیگر نمی تواند پرواز کند (در فیلم این مسئله با پرواز هواپیما که چند بار تکرار می شود پاسخ داده می شود) و یا از دیوار برلین بگذرد (این دیوار نیز در زمان صلح و همفکری آدمیان برداشته می شود)، او اکنون جهان را رنگی می بیند ، می تواند چهره ای باز و لباسی شاد داشته باشد .
وندرس در فیلم بخوبی توانسته شرایط انسان بودن و فرشته بودن را اولا نمایش دهد ، ثانیا با یکدیگر مقایسه کند ، مثلا تا زمانی که فرشتگان عاشق نشده اند ، فیلم سیاه و سفید ، اما پس از آن فیلم رنگی می شود ، حتی شعار های تند و زننده روی دیوار برلین به نقاشی های کودکانه و شاد تبدیل می شوند .
یکی دیگر از نقاط برجسته فیلم احترامی است که وندرس برای هنر قائل شده ، چنانچه در فیلم شاهدیم ، تنها کسی که می تواند وجود فرشتگان را در اطراف خود حس کند ، پیتر فالک ( هنرپیشه ) است و در نهایت نیز وقتی که فرشته به انسان تبدیل می شد ، متوجه می شود هنرپیشه نیز قبلا فرشته بوده که اکنون زمینی شده ، زیرا عاشق است ، عاشق هنر ، شاید این معنی به خود وندرس نیز جاری باشد ، زیرا در فیلمش ستایشی عمیق از انسان و بشر به عمل آورده است .
ادامه دارد…
برای مشاهده بخش قبلی اینجا را کلیک کنید