الف- آندره تارکوفسکی(۱۹۳۲-۱۹۸۶)
تارکوفسکی درناحیه ای روستایی در روسیه متولدشد، پدرش آرسنی تارکوفسکی شاعر بود که اغلب اشعار او در فیلم های پسرش نقل شده است ، آندره تنها چهار سال داشت که آرسنی از همسرش جدا شد، فیلم آینه (۱۹۷۵) که بسیار به زندگی شخصی تارکوفسکی می ماند، نمایش دهنده این بحران دوران کودکی می باشد.مضمون اغلب فیلم های اولیه اش نمایش دهنده غیبت پدرو رابطه نزدیک اما تنش آمیز مادر با فرزندی که به وی عشق می ورزد ، ولی از او رنجیده است، می باشد.
تارکوفسکی با اولین فیلم بلندش « کودکی ایوان » در سطح بین المللی شناخته شد. فیلم در جشنواره همان سال ونیز جایزه شیر طلا را تصاحب کرد.فیلم آندره “روبلف” که اقتباسی آزاد از بر اساس زندگی نقاش شمایل نگار روسی در قرون وسطی بود در سال ۱۹۶۶به اتمام رسید، اما تا ۱۹۷۱ در شوروی نمایش داده نشد ، علت این امر عمدتا تصویری است که از کشمکش بین هنرمند و ساختار قدرت سیاسی ارائه می دهد امابه رغم اینکه ، تنش میان ” تارکوفسکی ” و بوروکراسی فرهنگی ، رو به افزایش بود ، وی امکان یافت تا به کارش ادامه دهد و فیلم سولاریس ( ۱۹۷۲) را بسازد.
طی این دوره مسائل او با مقامات بیشتر ناشی از ماهیت بسیار شخصی فیلم هایش ، دشواری روشنفکرانه این آثار و بی توجهی کامل آن ها از هر دو جنبه مضمون و سبک نسبت به اصول رئالیسم سوسیالیستی بود ، اصولی که هم چنان پا برجا بودند ، بی اعتقادی سیاسی او و عدم پذیرش این موضوع که بر چسب ناراضی به خود بزند ، نقش کمتری در ایجاد مسائل فوق داشت ، او از سازش بر سر هر چیزی که حس می کرد شاید انسجام هنری فیلمش را خدشه دار کند ، سر باز می زد ، این امر هم به سود و هم به ضرر او تمام شد. از سویی عناد و مخالفت بر انگیخت و از سویی دیگر باعث احترامی توام با اکراه ، حتی از جانب مخالفین شد ( افزایش شهرت بین المللی تارکوفسکی این وضع را تشدید کرد )
بعد از اینکه امکان یافت فیلم ” نوستالژیا” ( ۱۹۸۳) محصول مشترک شوروی و ایتالیا را در ایتالیا بسازد، در سال ۱۹۸۴ اعلام کرد که قصد دارد در خارج به زندگی ادامه دهد، این موضوع باعث شد تا مقامات شوروی با او دشمنی کنند و نارضایتی خود را از اکثر طرح های وی که عمدتا ارزشمند محسوب می شدند، ابراز دارند، بعد از اتمام فیلم “ایثار ” ( ۱۹۸۶) در سوئد، مشخص شد که او به سرطان ریه مبتلامی باشد و در دسامبر همان سال در پاریس در گذشت.
ب- روش فیلمسازی
فیلم های تارکوفسکی با جدیت اخلاقی شدیدشان متمایز می شوند، موردی که مشابه آن صرفا در آثار اندک فیلمسازان دیگر قابل مشاهده است، مشخص ترین آنها روبربرسون و اینگمار برگمان، دو تن از فیلمسازان محبوب تارکوفسکی هستند. تار کوفسکی می خواست فیلم هنر باشد نه سرگرمی ، در عین حال به تامل در اخلاق و معنویت بپردازد، برای رسیدن به این هدف ، هم از خود و هم از بیننده اش انتظاراتی فراوان داشت.
به رغم مهاجرت وی از روسیه به غرب، فیلم هایش نمایانگر تداوم و تکامل مضمون و سبک هستند، موردی که ورای نظام های گوناگون قرار می گیرد، این فیلم ها به بررسی مواردی می پردازند که وی به عنوان مضامین جاودان ایمان ، عشق ، مسئولیت ، وفاداری و انسجام شخصی و هنری می نگریست ، در سه فیلم آخرش خصوصا این موارد با حمله شدید اللحنی به مادیگرایی محض هم در شرق و هم در غرب توام می شود .، همچنین تکیه بر تکنولوژی به عنوان راه حلی برای مسائل بشری و انسانیت زدایی که منجر به نابودی محیط طبیعی می شود ، این مضامین از طریق نظام پیچیده ای از تصویر برداری و ساختار روایی دشواری بیان می شوند که طی دوره فعالیت وی اساسا پا برجا می مانند و با وجود این تکامل پیدا می کنند، تارکوفسکی همواره اصرار داشت که بینندگان پیش از تلاش برای درک فیلم هایش ، باید آنها را تجربه کنند .
در فیلم های استاکر ،نوستالژیا وخصوصا ایثار، جنبه توهم آمیز ساختار کل فیلم را فراگرفته است و وی این امکان را از بین برده که بتوان تاویل مجردی از معنی و یا حتی آنچه واقعا درون آن می گذرد ارائه دهد ، بدین ترتیب تارکوفسکی تحلیل منطقی و عملی را نادیده می گیرد، تحلیلی که وی نسبت به آن بی اعتماد است، وی از طریق تصاویرش می تواند مستقیما با بیننده علاقمند سخن بگوید، تصاویری که زیبایی و قدرت ضمنی شان با چنان شدتی طنین انداز می شوند که تقریبا نزد هیچ فیلمساز دیگری همتا ندارد.
ج- ایثار
فیلم ایثار نمایشگر وضعیت روحی و روانی الکساندر ، نویسنده و منتقد ادبی و هنری است که قبلا نیز بازیگر تئاتر بوده، او به فکر نجات جهان از مادیگری و دلبستگی به ظواهر است، وی ابتدا فلسفه شرق را راه نجات می داند، به همین منظور درختی را که شبیه درختان ژاپنی است در مزرعه نزدیک خانه اش کاشته و پسر بچه کوچکش را موظف کرده تا هر روز به آن آب بدهد ، اما درخت خشک شده و امیدی به سبز شدن آن نیست ، پسر هر روز هم چنان با زحمت آب آورده و پای آن می ریزد. روزی الکساندرخبردار میشود فاجعه ای اتمی در حال وقوع است. او نذر میکند که اگر همه چیز مانند گذشته آرام شود، از هر آنچه دارد بگذرد. وی درحال افسرده و سرخوردگی با پیشنهاد دوستش ویکتور که او هم فلسفه خوانده و استاد دانشگاه بوده است و اکنون همه چیز را رها کرده و پستچی شده است مواجه می شود.
ویکتور به الکساندر می گویدتنها راه نجات،گذراندن شبی در کنار ماریا (دختر خدمتکاری که خانه اش جنب کلیسا است)است.الکساندر بدون اطلاع زن و دخترش با دوچرخه ای که ویکتور در اختیارش گذارده، به خانه ماری می رود، صبح فردا متوجه می شود که خطر رفع شده است. لذا در غیاب اعضاء خانواده تصمیم می گیرد به عهدش وفا کند، خانه و تمام اثاثیه درون آن را آتش می زند. اعضاء خانواده از دست او عصبانی شده و او را قصد فرار دارد، دستگیر و با آمبولانس از منطقه خارج می کنند، در حالی که ماریا با دوچرخه در پی آمبولانس می رود در واپسین صحنه فیلم پسر بچه در سایه آن دراز کشیده و خوابیده است. در حالیکه درخت را می بینیم که شکوفه داده است.
ادامه دارد…
برای مشاهده بخش قبلی اینجا را کلیک کنید