چند ماه پیش شروع به نوشتن داستانی کردم، اما کار آنطور که دلم می خواست پیش نمی رفت،عذاب و عقاب و درد و رنجی که از ناحیه ی ستون فقرات و عصب سیاتیک براتعلی را به زانو انداخته بود، را نمی توانستم حس کنم، هرچه می نوشتم چنگی به دلم نمی زد و دوباره کاغذها […]
سیل ۹۷ و طغیان کرخه و کارون و دز و بی خانمان شدن تعدادی از هموطنان خوزی بد جوری حالم را دگرگون کرده بود، چندرقاز روز مبادا (پس انداز) را از بیخ و بُن و تا ریال آخر از بانک بیرون کشیدم و مثل مرحوم ژان والژان قهرمان رُمان بینوایان به بازار مکاره اهواز رفتم […]