محمد شریفی – اوایل دهه ی هفتاد فیلمان هوای اقتصاد کرد و شدیم دانشجوی خالو صفر خان پیش بین، خرد و کلان خواندم. دربدر افتادم دنبال دست نامرئی مرحوم آدام اسمیت. کم کم راه افتادم، در بحر کم عمق مرکانتلیست ها یک شیرجه زدم، با زیر آبی رفتن سر از نئوکلاسیک ها درآوردم. یواشکی دستم […]
سالها پیش، در ایامی که هنوز آپارتمان و آپارتمان نشینی باب نشده بود و همه ی خانه ها ویلایی بودند، در همچو حال و هوایی ،نمی دانم چی شد؟ که دلمان هوای باغ و باغچه کرد؟ توی اون شرجی های برالامان اهواز، خشکی هوا و جنس نمکی و آهکی خاک باغچه ی حیاط نه چندان […]
سلام آ میرزا فی الحال دست به قلم شده ام و دارم این کلمات غریب و نجیب را از صفحه کلید یک گوشی اپل که ساخته ی شیطان بزرگ است، تحریر و تقریر می کنم. اول از همه به عرض شریف تان برسانم، زیاد حال خوشی ندارم، بد جوری دمدمی و دموی مزاج شده ام، […]
وقتی ماهی گل، گالش های پاره پوره کرمعلی و شلوار صد وصله ی نازخاتون را نشان شوهرش قوچ مراد می داد که برایشان کفش و لباس بخرد، قوچ مراد صدای دورگه اش را صاف کرد و با حرارات تمام گفت: زن ده تا درخت گردو کاشتم ، چشم روی هم که بذاری هشت تا ده […]
نجف در خوابی عمیق ،خواب هفت پادشاه می دید و از شدت سرخوشی چنان سرمست شده بود که یکباره ازخواب پرید، خاله گفت :نجف خوب خوابیدی یا نه؟ نجف گفت: چه خواب خوشی داشتم میدیدم ، هی شوق می کردم و ذوق می کردم، که مرغ از قفس پرید، داشت خوش می گذشت که عجل […]
تمام دلخوشی ام این بود ، فردا که رخت سفر بستم و دستم از دنیا کوتاه شد، کرمعلی هفت دست چپی بیاره، منوچهر شروه بخونه، کیانوش شاهنامه و کهیار هی جار بزنه…اما حالا همش دلواپسم ، دلنگرانم ، ز آبروم ایترسم. خالو شاه میرزا الهی دویست و بیست ساله بشی ،دل نگران چی؟ دلواپس چی […]