شاید هم به کوزه افتاد، لیک نگارنده تصمیم بر این گرفت که اندراحوالات محمد شریفی قلمفرسایی کند، شاید خیاط از کوزه بلند شد و دوباره قلم را بهمان شکل سابق لغزانید و …
ب: اندر احوالات محمد شریفی
راویان شیرین سخن چنین روایت نموده اند : در قصبه ای از دیار باغملک جانکی که محصور است در کوه و دشت و متصل به ارتفاعات سر به فلک کشیده منگشت، موسوم و معروف به بلواس یا ابوالعباس که مهد باغات و بساتین انار است، خرابه های ده ها آسیاب آبی و جداول و انهار و قنوات آب و کاروانسرا و برج و بارو حکایت از آن دارد که در طول ازمنه ی قدیم از ایلام تا دوران اقتدار اتابکان لر هماره جزو بلاد و مناطق آباد بوده و هست.
به برکت جاری بودن رودخانه که از میان آن می گذرد، فلاحت و کشاورزی و انواع زراعت در آن پر رونق گشت. سنه ی هزار و سیصد و اندی بود که در دیار بلواس کودکی چشم به جهان گشود که چشمانش به لانه سیمرغ شباهت داشت و در همان عهد صباوت به شیخی هزار ساله می مانست.
با گیسوانی زرد و شلال چون گندمزارهای طلایی دشت های جانکی و با چهره ای تکیده و استخوانی چون نی قلیان…. خوابگزاران اعظم سالها پیش تولدش را پیشگویی و بشارت داده بودند و عموم علمای علوم غریبه بر این باور متفق القول بودند و بر این راز صحه گذاشتند که این موجود محیرالعقول در کسوت آموزگاری اندر خواهد آمد و امثال تیمور لنگ و خواجه نظام الملک و چرچیل و سایر رندان عالم سوز در محضرش لنگ خواهند انداخت و چنگیز چشمانش به غمزه ای مساله آموز صد معلم و مدرس و نواب و تواب خواهد شد.
اسمش را عزت الدوله نهادند و به دایه سپردند تا در بلندای منگشت شیرش دهند تا در دل کوهساران خوش آب و هوای آنجا با قهقهه ی کبک و تیهو و نوای شباویز زبان باز گشاید و آداب چله نشینی و ریاضت و مکاشفت و همچنین آیین رمل و اسطرلاب فرا گیرد.
معلمی شوریده حال و درویش مسلک موسوم به خانقلی میرزای سپاهانی که سرد و گرم روزگار چشیده بود،به استخدام اندر آوردند تا انواع فنون مرسوم و معمول را به عزت الدوله بیاموزد. آن درویش روشن ضمیر با دیدن کودک لختی درنگ کرد و سر به جیب مراقبت فرو برد.
انگشت حیرت بر دهان و در خلقت کودک در حیرت مانده بود. خانقلی میرزا آنچه در چنته بداشت از آداب شکار با نیزه گرفته تا تصنیف های یاریار و دی بلال و ظرافت و رندی، صرف و نحو و علم رجال و مابعد الطبیعه و علم الاشیا و تاریخ و همه و همه را یکجا به وی بیاموخت تا آنجا که از سرآمدان عصر خویش شد.
گویند بر پوست آهو کتابت می کرد و دیوارنگاره های منگشت و مُنگار گوشه ای از کرامات این زال پرآوازه و پرماجرست، در این باره ولایت منگشت سرشار از حکایات و روایاتی گشت که از زبان عزت الدوله ساری و جاری می گشت و کاتبان آن سخنان حکیمانه را کتابت و نسخه برداری همی نمودند.
به مرور ایام عزت الدوله قد کشید و بزرگ شد و با سعی و کوشش های خانقلی به شهرت رسید، بعدها در اهواز سکونت نمود و بنا به دلایلی مجهول از عزت الدوله در سجل به محمد میرزا تغییر نام داد و در اداره فرهنگ و صنایع مستظرفه مشغول بکار شد و هفت تن از اکابر آن اداره ی جلیله را با دستان خویش استقبال و بدرقه کرد و خود همچنان در مصدر باقی ماند، تا هم نام خودش از ولایت تُستَر کار را یکسره و حکم بازنشستگی وی را امضا نمود.
میرزا محمد آخر عمری جریده چی شد و در وادی حکایت و روایات طنازی کرد و حکایت ها نوشت. کشکول میرزا محمد کماکان پر از حکایات وروایات است و حافظه اش از دوران احمدشاه تا به امروز را در طرفه العینی باشرح جزئیات به هم پیوند می دهد.
او کپی برابر اصل جمال زاده و بزرگ علوی و دولت آبادی و صادق هدایت است و خداوند وی را عمر دراز دهاد تا نسل اندر نسل در زیر آلاچیق ها و تش و چاله ها حکایاتش را چون قصه های شاهنامه و فلک ناز و هزار و یکشب تکرار کنند و بر قلم صنع آفرین گویند…
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
گوی توفیق و کرامت در میان افکندهاند کس به میدان در نمیآید سواران را چه شد
صدهزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد
زهره سازی خوش نمیسازد مگر عودش بسوخت کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد
حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش از که میپرسی که دور روزگاران را چه شد