بنده ی خدا خالو قباد توی این همه مقام و منصب و شغل ، عشق نماینده شدن داشت ، گفتم خالو جریان عاشق شدن مه تقی که بین اون همه دختر یه دل و صد دل عاشق دختر علمدار شد را میدونی؟ گفت خالو نه…
گفتم ، عمو علمدار، به مه تقی گفت: دختر را بهت میدم اما به شرطی و شروطها که نمازت را هر سه وقت توی مسجد جامع بخونی و قضا هم نشه، روزه های قضا را قبل از خواستگاری تسویه کرده باشی، مه تقی یک سال تمام نماز خواند و روزه گرفت، بعد که مضنه گرفت، فهمید علمدار قول دختر را به پسر آشیخ جعفر داد.
خلاصه مه تقی التزام عملی را ثابت کرد اما علمدار جلال و جبروت و جنم را در پسر آشیخ جعفر دید.
گفتم خالو یک سال تمام فاتحه رفتی و سرباره دادی اما مطابق بند یک و الی آخر به دلیل فقدان عارضه ی التزام عملی از گردونه ی رقابت خارج شدی.
گفت درست مثل عشق ناکام مه تقی
گفتم دقیقا