تمام دلخوشی ام این بود ، فردا که رخت سفر بستم و دستم از دنیا کوتاه شد، کرمعلی هفت دست چپی بیاره، منوچهر شروه بخونه، کیانوش شاهنامه و کهیار هی جار بزنه…اما حالا همش دلواپسم ، دلنگرانم ، ز آبروم ایترسم.
خالو شاه میرزا الهی دویست و بیست ساله بشی ،دل نگران چی؟ دلواپس چی ؟
خالو غلامرضا ، دلواپسیم اینه اگه با درد کرونا بمیرم، فرداش اگه یکی از بچه هام بپرسه مرحوم شاه میرزا چه خیرش بود که به رحمت خدا رفت؟ بعدش کرمعلی رنگ به رنگ بشه عرق خجالت از سرکولش جاری بشه و با خواری بگه دور از جون شما ، بابا شاه میرزا را کرونا کشت، کاش همون سالی که پلنگ توی کوههای سرقوچ شل پاتالم کرد مرده بودم و حال زیر بار غرد چینووی ها که گوشت سگ و سوپ خفاش می خورند، نمی رفتم؟ بعدش هم نه کسی برام شیون می کنه، نه کسی برام شروه میخونه، میذارنم لای صد من آهک…هیچکس هم جرأت نمیکنه بیاد روی قبرم دوتا الحمد بخونه، درد از این بیشتر عامو غلامرضا؟
خالو شاه میرزا حالا که نه کرونا امد سراغت ،نه علائم کرونا را داری؟ میگن اگه ماسک بزنی کرونا هیچ غلطی نمیتونه بکنه…
خالو غلط زیادی که زیاد کرد، اما چشم، به کرمعلی میگم برود شهر و برام ماسک بیاره، خدا را چه دیدی زدیم و گرفت…
نتیجه گیری:
ماسک زدن را جدی بگیریم