شصت فیلم ۶۰ نقد: پاک ترین روز آفرینش
  • امروز : افزونه جلالی را نصب کنید.
  • برابر با : 28 - جماد ثاني - 1446
  • برابر با : Sunday - 29 December - 2024
1
بخش بیست و هفت

شصت فیلم ۶۰ نقد: پاک ترین روز آفرینش

  • کد خبر : 120995
  • 25 مرداد 1401 - 9:23
شصت فیلم ۶۰ نقد: پاک ترین روز آفرینش
فیلم بیست و ششم: روز هشتم (the eighth day)- کارگردان: ژاکو وان دورمیل- فرانسه – 1996

زندگی چیست؟ این سوالی است که در سرتاسر فیلم روز هشتم، ذهن تماشاچی را مشغول می کند ، کارگردان در ابتدا زندگی را روز شمار یک جوان عقب مانده ذهنی (ژرژ) نشان می دهد که در آرزوی یافتن مادر، حتی حاضر است به آسمان ها پرواز کند، مادر که چند سال قبل مرده و “ژرژ ” کوچولوی بی پناهش را به کانون ناتوانان ذهنی سپرده اند.

بعد زندگی را از نگاه “هری “، کارمند ارشد بانک نشان می دهد که همه چیزش در اتومبیل ، تلفن همراه و راه بندان خیابان خلاصه شده ، هری آن قدر مشغول روزمرگی بوده که دو کودک خردسالش را نیز فراموش کرده ، به همین علت زنش نه تنها از او جدا شده ، بلکه ملاقات روزهای تولد بچه ها را هم از او سلب کرده است ، او هر روز صبح با صدای رادیو که ساعت را اعلام می کند، از خواب بر می خیزد ، فاصله بین خانه تا بانک را با اعصابی خرد از میان را بندان طی می کند، تا زمانی که به محل کارش برسد. باید به کارمندان توصیه کند رمز موفقیت بانک در لبخند چهره و نگاه مستقیم به چشمان مشتریان است، او برای آماده کردن سخنرانی بعدیش که باید در روز افتتاح شعبه بانک انجام دهد نیاز به دو روز مرخصی دارد لذا سوار ماشین به سویی می رود.

ژرژ  به دنبال یافتن خانه رویایی که عکس آن را در یک تابلو دارد و با یک نشانی سفر را آغاز می کند ، سفر به مکانی که فقط در خیال وجود دارد، در ابتدای سفر سگی ولگرد به خاطر یک لبخند اورا همراهی می کند. باران شروع به باریدن می کند، هری که غرق در افکار خود است، با سگ همراه ژرژ تصاف می کند، در پی تصادف قصد رفتن دارد که با ژرژ که زیر باران خیس شده مواجه می شود و چون متوجه می شود که ژرژ به دنبال یک آدرس است اورا همراه خود می برد ، اما آدرس ژرژ واقعی نیست .

برای خلاص شدن از دست ژرژ به پاسگاه پلیس می رود، پلیس نیز هیچ کمکی نمی تواند بکند. زمانی که برای خوردن غذا ژرژ را به کافه ای می برد ، در کافه حال ژرژ به دلیل خوردن شکلات به هم می خورد، دکتر برای خوردن شکلات و حساسیت  ژرژ به او اخطار  می دهند و توصیه می کنند که هرگز شکلات مصرف نکند ، زیرا خواهد مرد .

ادامه فیلم تلاش هری برای یافتن منزل خواهر ژرژ می باشد، اما زمانی که به خانه خواهر می رسند ، او از نگهداری ژرژ سر باز زده و از هری می خواهد او را به کانون نگهداری ناتوانان ذهنی تحویل دهد. ژرژ از این مسئله تا سر حد مرگ ناراحت می شود، وی ابتدا به خاطر ترحم ، اما کم کم به خاطر علاقه و محبت او را همراه خود می برد. هری برای روز تولد دخترش هدیه خریده ، سر راه می خواهد به دخترش هدیه بدهد، اما این بار ژرژ است که شاهد نپذیرفتن هری از طرف خانواده می شود ، اکنون هر دو مثل هم شده اند، هردو از خانواده رانده شده و نیاز به محبت دارند.

محبتی که هردو از آن محروم هستند، زمانی نیز که ژرژ به کانون رسانده می شود و هری از روی ناچاری قصد تداوم زندگی را دارد ، این ژرژ است که راه محبت به دیگران را کشف می کند ، به همین منظور همراه با دیگر عقب مانده های ذهنی و با سرقت یک اتوبوس برای برگزاری جشن تولد دختر هری به محوطه جلوی خانه می روند ، هری هم در جشن آن ها شریک می شو ، زمانی که زن و بچه هری متوجه علاقه او می شوند و آشتی می کنند ، ژرژ دوباره احساس تنهایی و بی کسی می کند و فیلم زمانی تمام می شود که ژرژ در گوشه ای نشسته و شکلاتی را با ولع می خورد ، بعد پرواز کنان به سوی مادرش می رود .

همانگونه که گفته شد و در فیلم شاهد بودیم ، هری بوسیله ژرژ که اصلا تصورش را هم نمی کرد ، زندگی را آموخت ، از نظر ساختاری نیز با وجود داستان سر راست و اصطلاحا واقعی ، شاهد صحنه هایی سوریالیستی از دیدگاه ژرژ می باشیم ، صحنه آواز خواندن موش و بعد تبدیل آن به یک شاهزاده و یا صحنه مرگ ژرژ که او را در حالی که همراه مغولان ( اشاره به منگل بودن ژرژ ) با اسب در حال تاختن به طرف دختری مغول است ، بنابراین باید گفت این چیزی نیست جز بازگشت شخصیت های فیلم به خودشان ، خودی که از کودکی برای هر انسانی رقم زده شده و بزرگی تبلور آن است .

 و بالاخره روز هشتم یک شعر ناب است که از زبا ن ” ژرژ ” می شنویم

« در ابتدا هیچ چیز وجود نداشت … فقط یک نغمه بود

اولین روز خورشید آفریده شد … آفتاب چشم رو می‌زنه.

روز دوم دریا آفریده شد … دریا پاهای آدم رو خیس می‌کنه … باد آدم رو قلقلک می‌ده

روز سوم چمن آفریده شد … وقتی چمن رو می‌زنید فریاد می‌کشه … باید نوازشش کرد و با مهربانی باهاش حرف زد. اگه درختی رو لمس کنیم، تبدیل به یک درخت می‌شیم

روز چهارم حیوانات رو آفرید … نفسشون گرمه.

روز پنجم صداها شنیده شد … بعضی از صداها خیلی بلنده.

روز ششم انسان رو آفرید… مردها … زن‌ها … و بچه‌ها … من بچه‌ها رو ترجیح می‌دم چون وقتی اون‌ها رو می‌بوسی صورتت نمی‌سوزه.

روز هفتم همه جا سکوت بود و ابرها رو آفرید … اگه زیاد نگاهشون کنید می‌بینید تمام تاریخ روی اون‌ها نقش بسته.

… بعد از خودش پرسید چیزی کم نیست؟

روز هشتم ژرژ رو آفرید! … و این خیلی زیبا بود! ».

ادامه دارد…

برای مشاهده بخش قبلی اینجا را کلیک کنید

لینک کوتاه : https://tabakhabar.ir/?p=120995

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 1در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۱
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.