طنز Archives | صفحه 5 از 6 | اخبار خوزستان
  • امروز : افزونه جلالی را نصب کنید.
  • برابر با : 22 - ربيع أول - 1447
  • برابر با : Sunday - 14 September - 2025

طنز

10خرداد
طنز/حکایت بی بی گلنساء و توهمات مسموم آقای زیرک زاده

طنز/حکایت بی بی گلنساء و توهمات مسموم آقای زیرک زاده

محمد شریفی- الف : حکایت یکم: بی بی گلنساء و توهمات زهرآگین   در یکی از روستاههای صعب العبور و پر از مشقت و فقر ، پیره زنی بود که به تنهایی در کلبه ای محقر زندگی می کرد، وی چهار بار شوهر کرد، از اولی ضرب العجلی طلاق گرفت و سه شوهر بعدی را […]

26اردیبهشت
اندر احولات مدیران مرگ مغزی شده در خوزستان/محمد شریفی

اندر احولات مدیران مرگ مغزی شده در خوزستان/محمد شریفی

▪مقدمه: در عالم تنهایی خودم ،گهگاهی بر سر خویش فریاد می کشم و از خویشتن خویش می پرسم که ای روشنفکر نه چندان مسئول !!! حال زار ناخوش احوال گرد و غبار نشسته ی خوزستان را با کدامین صدای رسا فریاد زدی ؟؟ که به هیچ گوش شنوایی نرسیده است؟ آنهم در حالی که از […]

13اسفند
حکایت نان تنوری داغ با بوی عشق به قیمت ۲ ریال

حکایت نان تنوری داغ با بوی عشق به قیمت ۲ ریال

برگی از خاطر و خاطرات محمد شریفی/ این قسمت : نان تنوری داغ با بوی عشق به قیمت ۲ ریال هنوز با خود خاطر آن خاطره را به یاد دارم ، اولین روزی که به نانوایی رفتم، کودکی شش ساله بودم ،سال ۱۳۵۱ خورشیدی بود. در یک صبح بانشاط پاییزی، نم نم باران با نسیم […]

04اسفند
تمرین دموکراسی من و عمو قلندر/محمد شریفی

تمرین دموکراسی من و عمو قلندر/محمد شریفی

مدت مدیدی من و عمو قلندر تمرین دموکراسی می کردیم، یک زمانی هم، یار غار و گرمابه و گلستانه بودیم ، تو بستی فروشی عمو جعفری، فالوده شیراز را با گلاب قمصر و انگبین اصفهان قاطی می کردیم و جگرمان را خنک می کردیم … بعدها پالوده خوری را به قهوه نوش جان کردن در […]

28بهمن
حکایت طنز « آش دو قله » خوری عمو غارتی

حکایت طنز « آش دو قله » خوری عمو غارتی

محمد شریفی- در ایام شباب و عهدجوانی به محض پیش آمدن یک ذره فراغت و سر سوزنی تعطیلی با سرعت آب و باد آتش، شال و قبا می کردم و به کوه و کمر می زدم و در دامن زیبای طبیعت سرسبز منگشت برای خودم ابوعطا و لنترانی می خواندم و بعدش هم دست به […]

24بهمن

طنز گرد و خاک اهواز/محمد شریفی

طنز گرد و خاک اهواز/محمد شریفی استاندار محترم با کفایت ، مسئولان محترم با لیاقت، تصدق وجود نازنین تان گردم، الساعه که این مرقومه را روی کاغذ می آورم یکباره به یاد حکایت مرحوم ،فخرالدین علی صفی، افتادم که فرمود:   سربازی از میدان جهاد می گریخت؛ گفتند: کجا می روی ای نامرد؟ گفت: آن […]