محمد شریفی Archives | صفحه 4 از 14 | اخبار خوزستان
  • امروز : افزونه جلالی را نصب کنید.
  • برابر با : 21 - ربيع أول - 1447
  • برابر با : Saturday - 13 September - 2025

محمد شریفی

23شهریور
زمانی دلم می خواست علیمردان خان شوم/ محمد شریفی

زمانی دلم می خواست علیمردان خان شوم/ محمد شریفی

یک زمانی دلم می خواست علی مردان خان بشوم، اما حالا به پیوند چویل و کرفس قانع شده ام …    بچه که بودم همیشه ی خدا دلم می خواست علی مردان خان بختیاری باشم، همان یکه سواری که دوش بدوش نادرشاه افشار برای مام وطن جنگید، و دمار از اشرف و محمود افغان  درآورد. […]

20شهریور
حکایت طنزی از بازار بورس / محمد شریفی

حکایت طنزی از بازار بورس / محمد شریفی

خدا برات نسازه خالو نجف، اینقد وسوسه ام کردی و برایم بهار کاشتی، که اگه وارد بازار بورس و فرابورس بشم، شش ماهه بار و بندیل و بنه ام را می بندم و اون موقع است که با پارو پول جمع کنم ، لواسون ویلا بخرم، پورشه سفارش بدم، یه سری به جزایر قناری بزنم، […]

12شهریور

شما بگویید، چه خاکی بسر کنیم /محمد شریفی

به این ضرب المثل بختیاری توجه بفرمایید : نه حق داریم به ییلاق برویم و نه حق داریم در گرمسیر بمانیم ، عجالتا بفرمایید ، چه خاکی بسرمان بریزیم…؟   قبل از ورود به اصل ماجرا، می طلبد که بر ضرب المثل …نه حق دارید به ییلاق بروید و نه حق دارید در گرمسیر اطراق […]

11شهریور
سی و پنج سال پیش من را کرونا گرفت/ محمد شریفی

سی و پنج سال پیش من را کرونا گرفت/ محمد شریفی

هشدارکرونا را در واپسین روزهای منتهی به پاییز غمبار بیشتر جدی بگیریم ، این نوشتار را با حوصله و صبوری تا آخر بخوانید. حکایت یکم: اجمالی بر تاخت و تاز کرونا   غالب پزشکان و ویروس شناسان ایران و جهان و در رأس همه ی آنها سازمان بهداشت جهانی که علی الظاهر،مرجع و مأوا و […]

07شهریور
حکایت قوچ مراد کاکل بسر و کاشت درختان گردو/ محمد شریفی

حکایت قوچ مراد کاکل بسر و کاشت درختان گردو/ محمد شریفی

 وقتی ماهی گل، گالش های پاره پوره کرمعلی و شلوار صد وصله ی نازخاتون را نشان شوهرش قوچ مراد می داد که برایشان کفش و لباس بخرد، قوچ مراد صدای دورگه اش را صاف کرد و با حرارات تمام گفت: زن ده تا درخت گردو کاشتم ، چشم روی هم که بذاری هشت تا ده […]

29مرداد
هار هار، هارونکی و نماینده های انقلابی خوزستان در مجلس یازدهم

هار هار، هارونکی و نماینده های انقلابی خوزستان در مجلس یازدهم

حکایت یکم: مرحوم کربلایی مه باقر ، همه ی بچه های قد و نیم قد آبادی را توی خرابه های کاروانسرای قدیمی جمع کرد، اول توی مشت شان یک دانه آب نبات ترش مزه گذاشت، بعدش گفت : بچه ها شما دلتان پاک است، امروز عصر هار،هار ،هارونکی کنید (دعا برای بارش باران ) شاید […]